تکناز : این نوجوان 13 ساله که تنها دختر مایکل جکسون است با بازی در یک فیلم فانتزی و در نقش یک سوپر قهرمان جای خود را در دنیای هنر پیدا کرد و دنباله رو پدر مرحومش شد.
خانواده جکسون از او خواسته بودند تا 18 سالگی صبر کند و سپس از نظر مالی زندگی کاری مستقلی را شروع کند اما وی برای بازی در این فیلم اصرار داشت. او به مادر بزرگش گفته است پیام این فیلم با رویاهای قلبی پدرش یکی است و برای همین می خواهد در این فیلم بازی کند.
نمونه ای از این خوی پست، ازدواج همجنس گرایان
است که در ادامه تصاویر آن آمده است. در قرآن کریم داستانی عبرت آموز
برای انسان ها آمده است که همان داستان قوم لوط است که به دلیل گرفتار شدن
به این رفتار کثیف، دچار عذابی بزرگ شدند.تمدن غرب، با کنار گذاشتن
معنویت و با توجه صرف به عالم ماده و اصالت دادن به لذت، به ظاهر می خواست
از آزادی انسان حفاظت کند. اما از آن جا که در نظام هستی قرار نبود حرکتی
بدون حضور خدا به نتیجه مطلوب برسد؛
اگر مسلمانان و سایر انسان های آزاده جهان، با این فرهنگ شوم غربی مبارزه
نکنند بعید نیست که وقتی عذاب این وارثان قوم لوط نازل شد ما را هم به
واسطه بی تفاوتی نسبت به آن دربرگیرد.
وقتی عذاب این وارثان قوم لوط نازل شد ما را هم به واسطه بی تفاوتی نسبت به آن دربرگیرد.
به امید حذف و برچیده شدن همجنس بازی چنین تفکرات و اعمال قبیح و زشت غیر عقلانی و غیر وجدانی
یارو 10 کالری از خوردن یه رانی وارد بدنش میشه ، ولی حاضره 12 كالری بسوزنه اون دو تا تیکه میوه باقیمونده ته قوطی و در بیاره
---------
فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی
قبلی پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه,
بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه!
***
فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین ارایشگر!
***
!
خدا سلام رساند و گفت
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.
فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا
که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم
جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت.
و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.
و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: هر کس اما به نوعی می دود. آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی.
تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و
ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی
آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همه بهار را دویدیم و همه تابستان
را.
وقتی دیگران خسته بودند، ما می دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می دویدیم. تب می کردیم و گُر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید. هیچ کس دویدن حبّه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.
و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد.
من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمی رسی مگر اینکه از این میوه های رسیده ات، بگذری. و به دست نمی آوری مگر آنچه را به دست آورده ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه داروندار تابستان مان را.
***
مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه هایی لخت و عور.
مادرم
اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم
تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی برگ و بی میوه. و همان روز بود که پاییز
آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا
سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین
درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی داند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این
همه بی چیزی تا کجاها دویدی!
آموخته ام ؟!
آموخته ام ..... كه گاهی تمام چیزهایی كه یك نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او ، وقلبی است برای فهمیدن وی .
آموخته ام ...... كه راه رفتن كنار پدرم در یك شب تابستانی در كودكی ، شگفت انگیز ترین چیز در بزر گسالی است .
آموخته ام ....... بهترین كلاس درس دنیا كلاسی است كه زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آموخته ام ....... وقتی كه عاشقید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .
آموخته ام ..... تنها كسی كه مرا در زندگی شاد می كند كسی است كه به من می گوید : تومرا. شاد كردی
آموخته ام ..... داشتن كودكی كه در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است كه در دنیا وجود دارد .
آموخته ام ...... كه مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است .
آمو خته ام ...... كه هرگز نباید به هدیه ای از طرف كودكی ( نه ) گفت .
آموخته ام .... كه همیشه برای كسی كه به هیچ عنوان قادر به كمك كردنش نیستم دعا كنم .
آموخته
ام ..... كه مهم نیست كه زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد
، همه ما احتیاج به دوستی داریم كه لحظه ای با وی به دور از جدی بودن
باشیم ....
آموخته ام ...... كه زندگی مثل یك دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیكتر می شویم سریعتر حركت می كند .
آموخته ام ..... كه پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... كه تنها اتفاقات كوچك رو زانه است كه زندگی را تماشایی می كند .
آموخته ام ..... كه خداوند همه چیز را در یك روز نیافرید .پس چه چیز باعث شد كه من بیاندیشم می توا نم همه چیز را در یك روز به دست بیا ورم .
آموخته ام ...... كه چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام .... كه این عشق است كه زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ..... كه وقتی با كسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... كه هیچ كس در نظر ما كامل نیست تا زمانی كه عاشق بشویم .
آ موخته ام ..... كه زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ....... كه فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،بلكه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد كرد .
آموخته ام ....... كه آرزویم این است قبل از مرگ مادرم یكبار به او بیشتر بگوییم دوستش دارم .
آمو خته ام ...... كه لبخند ارزانترین راهی است كه می شود با آن نگاه را وسعت داد .
آموخته ام ..... كه نمی توانم احساسم را انتخاب كنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب كنم .
آموخته ام ..... كه همه می خواهند روی قله كوه زندگی كنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد كه در حال بالا رفتن از كوه هستید .
آموخته ام ..... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی كه از شما خواسته می شود ، وزمانی كه درس زندگی دادن فرا می رسد .
آموخته ام ..... كه كوتاهترین زمانی كه من مجبور به كار هستم ، بیشترین كارها و وظایف را باید انجام دهم ....
تعداد صفحات : 3